سازمان هواشناسی ایران در چه سالی تاسیس شد ؟
دکتر محمدحسن گنجی در سال 1291 خورشيدی در بيرجند به دنيا آمد. او در سال 1317 در دانشگاه ويکتوريای منچستر دوره‌ی کارشناسی ارشد را به پايان رساند و در سال 1331 به آمريکا رفت و توانست دکترای جغرافيا را از دانشگاه کلارک در ماساچوست دريافت کند. او پس از بازگشت به تهران سازمان هواشناسی را بنيان نهاد. خدمت او در دانشگاه تهران در سال ‌ 1355‌ با دريافت درجه‌ی استاد ممتاز به پايان رسيد، اما او بيکار ننشست و در همين سال کار بنيان‌گذاری دانشگاه بيرجند را به سرانجام رساند . در سال 2001 ميلادی، سازمان هواشناسی جهانی او را به عنوان دانشمند برگزيده‌ی سال معرفی کرد. (با دکتر گنجی بيشتر آشنا شويد)

  جغرافيا در لغت به چه معنا است و زيرگروه‌های اصلی آن کدام است ؟

  واژه‌ی جغرافيا اقتباسی است از يک اصطلاح خارجی که در انگليسی به آن جيوگرافی و در فرانسه به آن ژيوگرافی می‌گويند. ريشه‌ی لاتينی آن هم از دو واژه‌ی جيو به معنای زمين و گرافی به معنای نگارش است و بنابراين، جيوگرافی با زمين‌نگاری معادل می‌شود. تراتوستن از جغرافی‌دانان يونانی که در سده‌ی دوم پيش از ميلاد می‌زيسته است، نخستين بار اين واژه را به کار برده است. دانشمندان اسلامی پس از سده‌ی نخست هجری در آثار جغرافيايی خود نام‌هايی مانند "صوره الارض"، "وصف الارض"، و بيش از اين‌ها، "المسالک والممالک" را به کار برده‌اند. سپس، واژه‌ی جغرافيا يا جئوغرافيا متداول شده است.

  جغرافيا پيش از هر چيز به دو زيرگروه تقسيم می‌شود: جغرافيای طبيعی و جغرافيای انسانی. در جغرافيای طبيعی همان طور که از نامش پيداست، مسائل خارج از دخل و تصرف انسان مانند موقعيت زمين در فضا، تقسيم زمين به خشکی و آب، ناهمواری‌ها و پوسته‌ی زمين، محيط زيست طبيعی، گياهان، جانوران و مانند آن بحث می‌شود. در جغرافيای انسانی بحث از خود انسان آغاز می‌شود و به موضوع ‌هايی ماند پيدايش و تکامل انسان، نژادها، رابطه‌ی انسان‌ها در محيط‌های گوناگون ، جمعيت، پراکندگی، اشتغال و معيشت پرداخته می‌شود. به طور کلی جغرافيا آگاهی يافتن به زمين و انسان و رابطه‌های بين اين دو پديده است.

  دانشمندان ايرانی چه نقشی در پيشرفت دانش جغرافيا داشته‌اند؟

  آثار جغرافيايی زيادی مربوط به دوره‌ی پيش از ورود مسلمانان به ايران نداريم. قوی‌ترين و مهم‌ترين اثر جغرافيايی مربوط به دوران باستان مطالبی است در اوستا و مذهب زرتشت که درباره‌ی طبيعت و پرستش و گياه و آتش و چيزهای ديگر بيان شده است. زيرا در مذهب زرتشت آب و گياه و آتش ارزش زيادی دارد. در مورد جغرافيای سياسی ايران باستان هم آثاری مانند سنگ‌نوشته‌های داريوش به عنوان اثر جغرافيايی مانده است و نشان می‌دهد که ما پيش از ورود مسلمانان، حکومت و اداره‌ی جامعه را به صورت نهادينه تجربه کرده بوديم. هخامنشی‌ها حکومت فدرالی داشتند و در هر منطقه مهمترين شخصيت آن جا را به عنوان شاه ايالت برمی‌گزيدند و شاهنشاه، مديريت آن‌ها را برعهده داشت. همين کاری که امروز در آمريکا انجام می‌شود. آمريکا به پنجاه ايالت تقسيم شده است که مستقل عمل می‌کنند ولی در عين حال هماهنگ هستند. هخامنشی‌ها پانصد سال پيش از ميلاد چنين شيوه‌ای داشتند و همه‌ی دنيا به اين موضوع اعتراف دارند.

  اشکانيان و ساسانيان وارث آن‌ها بودند که به راه‌سازی و مدرسه‌سازی و شهرسازی پرداختند تا اين که عرب‌ها حمله کردند و نظم امور متلاشی شد. همان طور که فردوسی گفته: عرب‌ها به علت فقر زيست‌محيطی از بسياری جنبه‌های تمدن مادی زمان خود محروم بودند ولی در سايه‌ی ايمان و قدرت دين اسلام در مدت کوتاهی بر همه‌ی فلات ايران تسلط يافتند. با وجود اين، نمی‌توانستند ايران پهناور را اداره کنند و آن را از ايرانيان آموختند. زمانی که اختلاف بنی اميه و بنی عباس با برتری بنی‌عباس به پايان رسيد، بنی عباس صاحب امپراتوری بزرگی شد که از مراکش تا رود سند و همه‌ی خاورميانه و شمال آفريقا را در بر می‌گرفت. مديريت اين امپراتوری به دست ايرانيان بود.

  به کوشش وزيران ايرانی در بغداد بيت الحکمه را بينان نهادند و کتاب‌های مختلفی از سانسکريت، پارسی باستان، سريانی و يونانی به عربی ترجمه کردند. از جمله اين کتاب‌ها، کتاب‌هايی از بطلميوس، جغرافيدان يونانی، بود که به عربی ترجمه شد. روز به روز که دامنه‌ی ترجمه‌ها گسترده‌تر شد، افرادی تربيت شدند که خود منبع علم بودند. پيش از آن‌ها هم خود ما در گندی‌شاپور چين بنيانی داشتيم. از آن جا که در دوره‌ی درخشان ايرانی و اسلامی همه ناچار بودند به عربی بگويند و بنويسند، دانشمندان ايرانی هم کتاب‌هايشان را به اين زبان نوشتند و اکنون اين کتاب‌ها از ادبيات عربی و اسلامی به شمار می‌رود و کتاب‌های جغرافيايی مهم سده‌های سوم و چهارم هجری از افرادی مانند ابن قدامه، يعقوبی، ابن رسته، ابن فقيه، بلخی، مسعودی، اصطخری، جيهانی، ابن حوقل و از همه برتر ابوريحان به پيشرفت علم در جهان اسلام بسيار ياری کردند.

  در همان زمان اروپا زير سلطه‌ی کليسا به سوی انحطاط می‌رفت. کشيش‌ها می‌گفتند"يا انجيل يا هيچ" و به اين ترتيب همه‌ی کتاب‌های اصيل يونانی را در آتش سوزاندند. اروپا در قرون وسطی در تاريکی مطلقی فرو رفته بود و در عوض ايرانی‌های مسلمان از غربيان جلو افتادند و اين وضع تا دوران نوزايی(رنسانس) حکمفرما بود. در واقع در جنگ‌های صليبی بر سر بيت المقدس ، که دويست سال طول کشيد، خيلی از اروپايی‌ها، کتاب‌های ايرانيان مسلمان را به غرب بردند و به تدريج علم را به اروپا منتقل کردند. در واقع مسلمانان با اين کار حق بزرگی بر گردن اروپايی‌ها دارند. در اين داد و ستدها کتاب‌های دانشمندان مسلمان مانند ابن سينا، خوارزمی، بيرونی، رازی و چند تن از جغرافی‌دانان مسلمان در اروپا ترجمه شد. متاسفانه ديری نپاييد که مغول‌ها به ايران حمله کردند و دوران انحطاط در ايران آغاز شد. مغولان، دانشمندان را کشتند و کتاب‌ها را سوزاندند و ما چند قرن در انحطاط و بدبختی غرق شديم. تا اين که در اثر تغييرات بعدی، نسل‌های بعدی مغولان به دين اسلام گرويدند و حيات فرهنگی جديدی در سرزمين ما آغاز شد.

   آيا کتابی در زمينه‌ی سهم ايرانيان در دانش جغرافيا نوشته شده است؟

   در قرن گذشته دانشمندی روسی به نام کراشچوفسکی چهل سال کوشش کرد و همه‌ی آثار جغرافی‌دانان اسلامی را گردآوری و در کتابی با نام "جغرافيا در ادبيات عرب" منتشر کرد که آن را مرحوم پاينده ترجمه کرده است. در اين کتاب بی نظير و پرارزش جغرافی‌دانان اسلامی و خدمات آن‌ها معرفی شده است. با مطالعه‌ی اين کتاب به روشنی استنباط می‌شود که اغلب آن دانشمندان در فلات ايران زاده شده‌اند. پيش از چاپ اين کتاب حتی نمی‌دانستيم چند دانشمند مهم در جغرافيا داشته‌ايم.

  از آنجايی که بسياری از آثار علمی ايرانيان به زبان عربی نوشته شده يکی از دشواری‌های مهم در نظام آموزشی ما، چگونگی آموزش زبان عربی است، زيرا ما براساس سنت طوری تربيت شده‌ايم که به عنوان مسلمان، قرآن را می‌خوانيم ولی مفاهيم عالی آن را درک نمی‌کنيم و يا از خواندن و درک واقعی آثار مهم علمی خودمان، که به عربی نوشته شده‌اند ، عاجزيم و کار ما به جايی رسيده است که همان آثار را از ترجمه‌های غربی‌شان بايد مطالعه کنيم.

  از ديگر مشکلات ما فاصله گرفتن از تاريخ علم جغرافيا در آموزش است. نه در دانشگاه‌های ما تاريخ جغرافيا تدريس می‌شود و نه کارشناس مهمی در اين زمينه داريم. البته خود من کوشش‌‌هايی در اين زمينه داشته‌ام که البته کافی نيست. برای مثال، سال ها پيش کتاب"جغرافيا در ايران از دارالفنون تا انقلاب" را منتشر کردم و حالا هم درصددم "جغرافيا در ايران از صدر اسلام تا دارالفنون" را تنظيم کنم تا کمکی در اين زمينه باشد.

  چگونه به جغرافيا علاقه مند شديد؟

  تصادف يا سرنوشت مهم‌ترين علت علاقه‌ام به جغرافيا بود. من در سال 1309 که تحصيلات دوره‌‌ی دبيرستان را در زادگاهم بيرجند به پايان رساندم، به تهران آمدم تا حقوق بخوانم ولی در تهران متوجه شدم که بيشتر استادان مدرسه‌ی عالی حقوق آن زمان فرانسوی هستند و چون زبان فرانسوی بلد نبودم به دارالمعلمين عالی رفتم که نخستين مدرسه آموزش عالی آن زمان بود. دارالمعلمين عالی دو گروه "فلسفه و ادبيات" و "تاريخ و جغرافيا" داشت که من در تاريخ و جغرافيا نام‌‌نويسی کردم و پس از سه سال در 1312 ليسانس گرفتم. در همان سال در کنکور اعزام محصل به اروپا شرکت کردم و پس از يک سال تحصيل مقدمات در دانشگاه منچستر جغرافيا را برگزيدم. بنابراين از 1312 تاکنون بيش از هفتاد سال است که به جغرافيا پرداخته‌ام و مطمئنم اگر فرصتی دوباره برای زندگی بيابم باز هم جغرافيا را انتخاب می‌کنم چون پيوستگی خاصی با من و افکارم دارد.

  فکر می‌کنم دوران کودکی‌ام در بيرجند هم تاثير مهمی در انتخاب رشته‌ی جغرافيا داشت، زيرا در آن دوران دو رويداد بزرگ را تجربه کردم. يکی خشکسالی شديدی که روی داد و تاثيرات انسانی دردناکی برجای گذاشت. در سه چهار سال همه‌ی قنات‌های بيرجند خشکيد. محصولات کشاورزی از ميان رفت و خيلی از روستاييان به شهرهای ديگر مهاجرت کردند. بسيار سختی کشيديم و حتی آب آشاميدنی را از جاهای ديگر تهيه می‌کرديم. دومين رويداد سيل بزرگی بود که پس از آن خشکسالی روی داد. آن موقع چهارم يا پنجم دبستان بودم. زمستان 1343 هجری قمری بود که پس از چند روز بارش باران، سيلی بزرگی رخ داد و همه‌ی قنات‌ها را نابود کرد. سيل باعث ويرانی قنات‌ها شد و آسيب زيادی به بار آورد که خاطره‌ی تلخ آن هنوز در يادم هست. آن دو رويداد در انتخاب جغرافيا به عنوان رشته‌ی مورد علاقه‌ام بسيار تاثير داشت و به اين ترتيب به جغرافيا و به ويژه هواشناسی روی آوردم .

  سازمان هواشناسی چگونه بنيان نهاده شد؟

  سخن از هواشناسی در ايران در اوايل دهه‌ی 1330 آغاز شد و در سال 1335 اداره‌ای به نام اداره کل هواشناسی در درون تشکيلات وزارت راه به وجود آمد که من به اين سبب که پايان‌نامه دکترای خود را درباره‌ی آب و هوای ايران نوشته بودم به مديريت اين اداره برگزيده شدم. در آن سال‌ها کسی هواشناسی را قدر نمی دانست. البته هنوز هم شناخت دقيقی نسبت به هواشناسی وجود ندارد، چه رسد به آن موقع. پيش از تاسيس هواشناسی، واحد کوچکی در تشکيلات سازمان هواپيمايی کشوری وجود داشت که خود زيرمجموعه وزارت راه بود و دو سرلشگر وزير راه و رييس هواپيمايی کشوری بودند و رييس هواپيمايی حاضر نبود که فعاليت هواشناسی از آنجا جدا شود و من حدود پنج شش سال بر سر موضوعاتی مانند بودجه با او مشکل داشتم. با تلاش پيگير من قانون استقلال هواشناسی در اسفند 1337 از تصويب مجلس سنا گذشت. در مجلس سنا هفت هشت تن از سناتورها دانشگاهی بودند و در مجلس شورای ملی هم چند تن از شاگردانم حضور داشتند که مشکلات سازمان هواشناسی را درک و از من پشتيبانی می‌کردند. دکتر اقبال(نخست وزير) هم دانشگاهی و مانند من خراسانی بود و مجموع اين عوامل ياری‌ام کرد تا بتوانم هواشناسی را سر و صورت دهم. البته اگر رييس هواپيمايی مخالفت نمی‌کرد خيلی زودتر موفق به انجام اين کار می‌شدم.

  معطلی در تصويب قانون هواشناسی به علت ضعف بودجه‌ی دولت بود و تلاش برای استقلال سازمان هواشناسی و فراهم کردن بودجه‌ی آن، دشوارترين و پرزحمت‌ترين سال‌های زندگی‌ام را تشکيل می‌داد. در آن زمان هواشناسی فقط بيست تا بيست و پنج کارمند داشت که حقوقشان از دستگاه‌های ديگر پرداخت می‌شد، چون بودجه‌ای نداشت. اين کارمندان هم چون از جاهای ديگر حقوق می‌گرفتند به حرف من گوش نمی‌دادند و من بايد خودم کارمند تربيت می‌کردم. بنابراين هر سال صد نفر ديپلمه می‌گرفتم و آنها را به سطح فوق ديپلم (کارمند فنی) می‌رساندم تا کم کم جا بيفتند. اين دوران از سخت‌ترين دوران زندگی‌ام بود ولی امروز می‌بينيم که سازمان هواشناسی ايران يکی از بزرگ‌ترين دستگاه‌های علمی در سطح ملی و بين المللی به شمار می‌رود، به خود می‌بالم که در پايه‌گذاری آن سهمی داشته‌ام.

  چرا دانش در کشور ما همواره با بی توجهی روبه رو شده است؟

  درست است که دانش در کشور ما با کم‌توجهی رو به رو است ولی نمی‌توان فقط روی يک مسئله انگشت گذاشت. عوامل زيادی دخالت دارند. ما هنوز فناوری را آن طور که بايد قدر نمی‌دانيم. دليل آن هم به عوامل محيطی، بومی، اجتماعی، تاريخی، بی نظمی اجتماعی، بی توجهی به قانون، ناآشنايی با شرايط زندگی سالم در شهر و بسياری ديگر برمی‌گردد. ما تجربه‌ی زندگی در شهر را نداشته‌ايم. در روستاها زندگی می‌کرديم. روستاها هم بافت خاصی داشتند. قدمت زياد روستاها و گستره‌‌ی کوچک مردمی آن باعث می‌شد همه همديگر را بشناسند و تجاوز به حقوق مردم و مشکلات روزمره‌‌ی شهری در آن جا از رويدادهای نادر بود. ضمن اين که روستاها به وسيله تعاونی‌های محلی به خوبی اداره می‌شد.

  ولی شهرنشينی با مشکلات زيادی آغاز شد، زيرا می‌خواستيم سنت‌های روستايی را در شهرها پياده کنيم ولی امکانپذير نبود. اکنون اين مشکل به وضوح به چشم می‌خورد که بيشتر ساکنان شهرها از مردم روستايی هستند که چون نمی‌خواهند در امور روزمره زندگی از بقيه عقب بيفتند، دست به کارهای مختلفی مانند تجاوز و نافرمانی می‌زنند که بی‌نظمی و بی‌قانونی را در پی دارد و در چنين شرايط دشواری گرفتار شده‌ايم.

  با اين همه، نمی‌توان گفت که به علم بی‌توجهی می‌شود. چون در نتيجه‌ی توسعه معارف و ايجاد دانشگاه‌ها، کشور ما در مقايسه با اوايل قرن بيستم در همه‌ی رشته‌های فنی، پيشرفت‌های شگفت‌انگيزی داشته است و امروز برای انجام بسياری از کارها از فناوری روز استفاده می‌شود. البته جمعيت افزايش يافته و به همان نسبت توجه به علم يا دانش رشد کرده است. آن موقع که من ديپلم گرفتم مسئولان برای پيدا کردن صد نفر ديپلمه که برای ادامه تحصيل به خارج بروند به زحمت می‌افتادند ولی امروز می‌بينيم که نزديک به دو ميليون داوطلب ورود به دانشگاه‌ها داريم و از آمار موجود برمی‌آيد که درصد جوانان علاقه‌مند به تحصيلات عالی فراتر از کشورهای ديگر است. به تازگی آمار عجيبی خواندم مبنی بر اين که در روستاها نسبت به شهرها درصد بيشتری از جمعيت به مدرسه می‌روند.